من و این ...

ساخت وبلاگ
سلامون علیکم. هی منتظر شدم این عزاداری هاتموم بشه و بیام وبلاگم برای ثبت روزای قشنگ زندگیم و جوونیم که داره میگذره.الان حس پیری کردم: دی بیست مهر 95...تولد بیست و نه سالگیم... یعنی بیست و هشت سال تمام و چهار روزمه الان! تولدم مصادف بود با تاسوعای محرم دقیقا! روز قبلش همسرجان از سرکار با یک کیک قلبی قرمز خوشکل اومدن. نمیدونم چرا همش منتظر بودم تولدم یادش بره : دی به احترام این روزها، فقط عکس گرفتیم و بعدش کیک میل کردیم.  روز تولدمم خیلی بی رنگ بود...یعنی مثل هرسال نبود بخاطر تاسوعا. خواهرم یه گردنبند بهم هدیه داد که خیلی خیلی دوستش دارم. هدیه های بقیه رو هم من و این ......
ما را در سایت من و این ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maanvino بازدید : 160 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 6:15

شب نخوابیدم و مشغول مقاله ام... نصف شب نخودچی زاده بیدار شد و خواب آلود اومد توی اتاقی که کار می کردم. 

دستش رو گرفتم و بردمش توی تختش که بخوابه. کنارش دراز کشیدم که با حس خوب بخوابه. با چشمای بسته میگه: مامان برو چراغای اضافی رو خاموش کن، لب تابم خاموش کن و بیا بخواب((: 

یعنی هلاکشم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. 

گفتم چشم و رفتم چراغ اتاق رو خاموش کردم. تا برگشتم دیدم خوابش برده((:

من و این ......
ما را در سایت من و این ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maanvino بازدید : 266 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 4:34

این روزا این منم که وابسته ی محمدمتین شدم! شب ها دلم نمیخواد بره توی اتاق خودش و حتی دوست دارم توی تخت خودمون بااینکه واقعا جایی برای خودم نمیمونه((: بخوابه. قبل از شهریور چند موسسه و مهد کودک رو سر زدم، نهایتا توی یکی از موسسات موقتا ثبت نام کردم. امروز دوباره رفتم چند جای دیگه و بین موسسه قبلی و یک موسسه دیگه دو دل شدم. ولی واقعیتش ته ته دلم دوست ندارم بفرستمش! هی میگم زوده. بذار پیش خودم باشه...همین کلاس ها و کارگاه های یکی دوساعته خوبه و اینکه به صورت روتین بخواد هرروز از صبح تا ظهر بره لازم نیست! دوست ندارم ازش دور بشم....نمیدونم این چه حس مادرانه ایه ک من و این ......
ما را در سایت من و این ... دنبال می کنید

برچسب : مادرانه هایم,مادرانه هایم برای تو, نویسنده : maanvino بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 21:09